۱۳۸۸/۶/۱

خمار مستي

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
كه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی


۱۳۸۸/۵/۲۸

زاهد ریایی

ز دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی

بیوفا

یار با ما بیوفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می کند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می کند

۱۳۸۸/۵/۲۶

صبر

نه تلخ است صبري كه بر ياد اوست
كه تلخي شكر باشد از دست دوست

زمن صبر بي او توقع مدار
كه با او هم امكان ندارد قرار

نه نيروي صبرم نه جاي ستيز
نه امكان بودن نه پاي گريز

مكن  با من ناشكيبا عتيب
كه در عشق صورت نبندد شكيب

چو يعقوبم ار ديده گردد سپيد
نبرم ز ديدار يوسف اميد

۱۳۸۸/۵/۲۲

پرهيز از تكثر

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پاي يكي ريزد

۱۳۸۸/۵/۲۱

دلارام

هر که دلارام دید، از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص، هر که درین دام رفت
گر به همه عمر خویش، با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت

سخندانی و زیبایی

دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد.
ای بوی آشنایی، دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان، پیوند روح دارد
سودای عشق پختن، عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن، عشقم نمی گذارد

۱۳۸۸/۵/۱۹

زندگي با همه وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اظطراب هوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي خوردن و خوابيدن نيست
زندگي جنبش و جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا مي داند....